درآن مقام که عرض جلال معبود است


غبار نیستی ماست آنچه موجود است

جهان بی جهتی قابل تعین نیست


به هرطرف که اشارت کنیم محدود است

مشو محاسب غفلت به علم یکتایی


احد شمردنت اینجا حساب معدود است

خموش تا نفست ما و من نینگیزد


نهال شعله به هرجاست ریشه اش دود است

ز نقد و جنس خود آگه نه ای درتن بازار


اگر به فهم زبان هم رسیده ای سود است

نیاز تا نبری ، رمز ناز نشکافی


به هرکجا اثر سجده ای ست مسجود است

بیاض دیدهٔ یعقوب ناامیدی نیست


در انتظار بهی ، داغ ما نمکسود است

ز سرنوشت مپرسید، منفعل رقمیم


جبین، خطی که نشان می دهد، نم اندود است

قبول اگر طلبی ، نیستی گزین بیدل


که غیرخاک شدن هرچه هست مردود است